نعمت الله جان به جانان داد و رفت


بر در میخانه مست افتاد و رفت

سید ما بندهٔ خاص خداست


گوییا شد از جهان آزاد و رفت

قرب صد سالی غم هجران کشید


عاقبت از وصل شد دلشاد و رفت

تا نپنداری که او معدوم گشت


یا بداد او عمر خود بر باد و رفت

برقعه ای از جسم و جان بربسته بود


بند برقع را ز رو بگشاد و رفت

در خرابات مغان مست و خراب


سر به پای خم می بنهاد و رفت

چون ندای ارجعی از حق شنود


زنده دل از عشق او جان داد و رفت

کل شیئی هالک الا وجهه


خواند بر دنیای بی بنیاد و رفت

نعمت الله دوستان یادش کنید


تا نگوئی رفت او از یاد و رفت